همه ما پنهانی و در نهان، دل گفته هایی با خداوند داریم. کسی از آن خبر ندارد و خود می گوییم و خدا شنونده است. آن چه می آید بخشی هایی ازگفتگوهای «من و شما»، با خداست .
گفتم: خسته‌ام !
گفت: لاتقنطوا من رحمة الله . از رحمت خدا نا امید نشید(زمر/53)
* *
گفتم: انگار، مرا فراموش کرده ای! گفت: فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ 

 منو یاد کنید تا یاد شما باشم (بقره/152)
* *
گفتم: تا کی باید صبر کرد؟ 
 
گفت: و ما یدریک لعل الساعة تکون قریبا تو چه می‌دانی! شاید موعدش نزدیک باشد (احزاب/63)
* *
گفتم: تو بزرگی و نزدیکیت برای منِِِ کوچک، خیلی دوره! تا آن موقع چه کار کنم؟
 
گفت: واتبع ما یوحی الیک واصبر حتی یحکم الله  کاراهایی که به تو گفتم انجام بده و صبر کن تا خدا خودش حکم کند  (یونس/109)
* *
گفتم: خیلی خونسردی! تو خدایی و صبور! من بنده‌ات هستم و ظرف صبرم کوچک است... یک اشاره‌ کنی تمامه! گفت: عسی ان تحبوا شیئا و هو شر لکم شاید چیزی که تو دوست داری، به صلاحت نباشه (بقره/216)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد